کد مطلب:235318 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

کرامت 38
بعد از بیداری نبات در دست او بود.

جوانی كه دست راستش از كار افتاده بود، و دكتر می خواست با عمل جراحی آن را بهبود بخشد. به نظر مرحمت حضرت رضا - صلوات الله علیه - شفا یافت. و مشروح جریان آن در روزنامه ی خراسان روز یكشنبه 29 فروردین 1344 مطابق بانیمه ی ذی حجه 1384 در شماره ی 4564 سال شانزدهم درج شد؛ و ما مختصر آن را در اینجا نقل می كنیم:

علی اكبر برزگر ساكن مشهد، سعد آباد، خیابان طاهری، جنب مسجد سناباد گفت:

روز بیست و دوم رمضان 1384 خبر وحشت انگیز فوت یكی از بستگان به من رسید؛ پس از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم، به طوری كه قدرت كنترل كردن خود را از دست دادم؛ با همین حال خوابیدم و نیمه شب ناگاه از خواب پریدم و از حال طبیعی خارج شدم. وقتی كه كسانم مرا بدین حال دیدند، وحشت كردند و به سر و سینه زنان به همسایگان خبر دادند؛

آقا حسن قوچانی و حاج هادی عباسی كه در همسایگی منزل ما ساكن بودند، رفتند و دكتر حجازی را به بالینم آوردند.

دكتر با تك سیلی مرا به حال آورد و دستور داد كه نگذارند بخوابم. آن گاه قدری حالم بهتر شد؛ ولی دستم كج و خشك گردید. اطرافیانم برای اینكه دستم را به حال طبیعی برگردانند كش و واكش دادند و در نتیجه از بند در رفت.

پس از آن مرا نزد شكسته بند بردند و تا چهل روز پیش آقای افتخاری - شكسته بند آستان قدس - می رفتم؛ ولی بهبود حاصل نشد.

بناچار به بخش اعصاب بیمارستان شاهرضا مراجعه كردم؛ و دكتر دستور عكسبرداری داد. آقای دكتر لطفی عكس گرفت و من آن را نزد دكتر شهیدی بردم؛



[ صفحه 218]



او پس از مشاهده ی عكس گفت: باید عمل جراحی شود و پس از عمل هم چهار ماه دستتت باید در گچ باشد.

بعدا نزد دكتر فریدون شاملو رفتم و عكس را نشان دادم؛ ایشان مرا به بیمارستان شوروی سابق معرفی كرد.

سپس عازم تهران شدم و به بیمارستان شوروی مراجعه كردم؛ دكتر گفت: عمل لازم نیست؛ دستت چرك كرده؛ برای بهبود آن، چرك دستت را باید خشكاند؛ آنان با وسائلی، چرك دستم را خشكاندند و پنج نوبت هم آن را زیر برق نهادند تا دستم بهبود یافت؛ پس از آن به مشهد مراجعت كرده به كار مشغول شدم.

در آن وقت، به دروازه ی قوچان مشهد می رفتم و در دكان استاد علی نجار كار می كردم و روزانه پنجاه ریال مزد می گرفتم. دیری نپایید كه باز مرض دست بروز كرد، و به درد و ناراحتی گرفتار شدم تا اینكه دستم از كار افتاد و بیكار شدم.

باز به راهنمایی یكی از دوستانم به بیمارستان شاهرضا رفتم و دستور عكسبرداری دادند و پس از گرفتن عكس آقایان! پرفسور بولوند و دكتر حسین شهیدی معاینه كردند، و پروفسور بولوند گفت: در 23 اسفند ماه با پرداخت سیصد تومان پول بابت خونی كه پس از انجام عمل جراحی باید تزریق شود، باید بستری گردد؛ و اگر هم قادر به پرداخت پول نیست باید استشهاد محل تهیه كند.

من پس از تهیه استشهاد و تصدیق كلانتری و امضای سرهنگ حیدری خود را برای بستری شدن آماده و به بیمارستان مراجعه كردم؛ و در اطاق 6 تخت شماره ی 2 بستری شدم.

قبل از عمل، به یكی از پرستاران گفتم: آیا من خوب خواهم شد؟ او در جواب گفت: من به بهبود دستت خوش بین نیستم. من از شنیدن این سخن ناراحت شدم و دلم شكست و در بستر خوابیدم.



[ صفحه 219]



در اوایل خواب، در خواب دیدم: آقایی تبسم كنان، به اطاق وارد شد. سلام كردم و برای احترام او خواستم از جا برخیزم كه ایشان دستش را روی سینه ام نهاد و فرمود: فرزندم! آرام باش و این نبات را بگیر.

من دست چپم را دراز كردم تا نبات را بگیرم؛ فرمود: بادست راستت بگیر. گفتم: دست راستم قدرت حركت ندارد؛ با تغیر فرمود: نبات را بگیر! و نبات را در كف دستم نهاد و فرمود: بخور. گفتم: نمی توانم؛ زیرا دستم قدرت حركت ندارد.

آن حضرت تبسمی كرد و آستین پیراهنم را بالا زد و باندی را كه دكتر بسته بود پایین برد و تكان داد.

یك مرتبه از خواب بیدار شدم نگاه كرده، دیدم باند باز شده و دستم خوب است و به اندازه یك سیر نبات هم در دست من هست. از شدت شوق به گریه افتادم و فریاد زده، از اطاق خارج شدم (مثل اینكه عقب آن حضرت می روم).

آن گاه پرستاران و بیماران بخش، از صدا و فریاد گریه ام اطرافم را گرفتند؛ و نباتی را كه در كف دستم بود گرفته، میان بیماران تقسیم كردند.

من با شوق و شعف تمام، به اطاق دكتر شهیدی رفتم و دستم را به ایشان نشان دادم؛ و او پس از معاینه ی گفت: دستت خوب شده و هیچ عیبی ندارد.

همان روز مرخص شدم و از بیمارستان به حرم مطهر حضرت رضا صلوات الله علیه رفتم. [1] .



هر كه خاك مقدم زوار شاه دین رضا شد

مست صهبای الست از ساغر حسن القضا شد



شد مقرب نزد حق آن كس كه از راه حقیقت

خادم دربار سلطان سریر ارتضا شد





[ صفحه 220]





آستان قدس آن شه برتر است از عرش اعلی

خاك پای زائرش چشم ملك را توتیا شد



دردمندان رو كنند از هر طرف بر درگه وی

زانكه از بهر مریضان، درگهش دارالشفا شد



یك سلام زائرش با معرفت در روضه اش

بهتر از هفتاد حج كه او خالص از بهر خدا شد



لیك دل سوزد چو یاد آرم كه آن سلطان دین

در خراسان خونجگر از جور مأمون دغا شد



چون معاشر گشت با آن ظالم دنیا پرست

خواستار مرگ خود از خالق ارض و سما شد



ای دریغا! عاقبت از كید آن مستكبر دون

با دل پردرد و غم مسموم از زهر جفا شد



ای «شبیری»! در عزایش روز و شب بنمای افغان

چون رسول مصطفی بهر رضا صاحب عزا شد.

«شبیری»


[1] كرامات رضويه، ج 2، ص 260.